Tuesday, October 11, 2005

نزديک است


فصل گردنبند درست کردن از گلهای ياس تمام شد.فصل عطر آویشن کوهستانی گذشت.فصل انار است و ليمو ترش.مادرم، برای آب گِيری ليمو ترش خريده. ليمو ها را می شويم و روی پارچه ای،پشت ميز ناهارخوری،روی زمين،پهن شان ميکنم.عطر ليموی تازه در خانه امان مي پيچد.قالیچه ای را کنار لیموها می اندازم، بالشم را می آورم و هم آنجا روی قالیچه، دراز می کشم.تنهایی در خانه، آسمان پاییزی،صدای کوهن و عطر لیمو،همگی دست به دست هم میدهند و آرام آرام چشمهایم را سنگین میکنند. آرامش غریبی دارم.یک جور احساس خوشبختی غریب.ناخودآگاه تصویر سیزیفِ خوشبخت در ذهنم نقش می بندد، با اینکه به عقد محدودیت ها در آمده، بر میگردد به پایین دره و به سنگی که به ته دره می رود نگاه میکند و با این وضعیت آگاهانه سر سازگاری دارد.

شاید،از خود آگاه شدن و با خود سازگار شدن و دوباره از خود بیگانه شدن یکی از دشوارترین کارهایی باشد که یک آدم در طول زندگیش انجام میدهد.حتما تا به حال پیش آمده که لای یک منگنه گیر کرده باشید!در ابتدا مدتی طول میکشد تا وضعیت خود را درک کنید.(درک ؟...درک که قابل خطاست! ) بعد به فکر راه چاره می افتید.یک حرکت اشتباه شاید درد را بیشتر کند و کارتان را سخت تر،باید فهمتان را بکار بیندازید.سازماندهی کنید،کمی به خود آگاهی بپردازید و از عقل کمک بگیرید و بعد...بگذریم خیلی حال و حوصله گفتن از افکارم را ندارم.این حرفها باشد برای خودم.امیدوارم هنگامی که لای یک منگنه گیر می کنید بتوانید باز هم یک جور آرامش غریب را در جايی از وجودتان داشته باشید...بتوانید کنار آرامش عطر لیمو دراز بکشید.
فصل لیموترش است.باد های تند درراه است، سردرگمی درختها و بی آرامی ابرها نزدیک است،بوی خیسی خاک و خش خش برگها نزدیک است و من باز هم گوش میدهم
و... امان از این شادیهای کوچک و لذت بخشِ دنیای کثیفِ پر از فاجعه.
Confined to sex, we pressed against
The limits of the sea
I saw there were no oceans left
For scavengers like me
I made it to the forward deck
I blessed our remnant fleet
And then consented to be, wrecked
A thousand kisses deep
نازخاتون