Wednesday, September 01, 2004

پرت و پلاهاي غيرآدمانه


چند وقت پيش مهمان خانه ای بودم.صاحبخانه - هنوز هم - آدم مهربانی بود.اما فقط وقتی به چشمانم نگاه ميكرد،مهربانی اش را حس ميكردم.خوب ميدانيد...رنگ مهربانی آدمها با هم خيلی فرق ميكند.درك رنگ مهربانی مثل درك زيبايی سخت است.برای اينكه چيزی را زيبا بنامی بايد وقت صرف كني.بايد دور و برش بچرخي،از همه طرف ببينی اش،بويش كني،لمسش كنی و ...بعد بگويی که زيباست.اين مشخصه ها همگی ظاهری هستند و ممکن است در حقيقت وجود نداشته باشند.مثل احساسات،که به بود و نبودشان در لحظه نمی توان اعتماد داشت،همگی تصورات ، تصميمات و افکار خود ما هستند كه اين همه برايشان وقت صرف كرده ايم."بكوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه تو مينگري."...به هر حال،به نظر من درك مهربانی سخت تر از درك زيبايی است...بگذريم،داشتم ميگفتم كه صاحبخانه آدم مهربانی بود و بين ما سكوت سنگينی حاكم بود كه هر كدام به نحوی ميخواستيم اين سكوت را با كمترين ارتباط نگاهی بشكنيم.البته الان كه فكرش را ميكنم ميبينم لحظه هايي،حرفهايی هم ميانمان ردوبدل شد اما در همان لحظه ها هم سكوت غالب بود.گاهی اوقات پيش می آيد كه كلی حرف ميزنی اما انگار كه هيچ چيز نگفته اي.يعنی آن چيزی را كه ميخواستی نتوانسته ای بگويي...سخن گفتن برای آدمهايی كه غرور ِ همه ی خدايانِ صحراها،كويرها و كوهها در حلقومشان جای گرفته دشوار است...شايد اگر به جای حرف زدن روبروی هم مينشستيم و در سكوت كوكتل درست ميكرديم،من آبجو ميريختم و ميزبان آرام آرام ودکا،خيلی بيشتر سخن ميگفتيم....گاهی اوقات در سايه انجام شدن كاری مشترك و در سكوت محض،ميتوانی حرفهای زيادي برای حرف زدن داشته باشي.در هر حال:
"هيچ يك سخني نگفتند
نه ميزبان و
نه ميهمان و
نه گلهای داوودي."
شايد كه هر دو به گلهای داوودی نگاه ميكردند.نگاه كردن هم كاری است مشترك،در سكوت محض و پر از سخن......
نازخاتون