Saturday, April 02, 2005

میرا


بالاخره تصميمم را گرفتم.بايد با كسی كه قبولش داشتم مشورت می كردم.اما زمان، صحبت كردن كه رسيد،من ساكت بودم و فقط لبخند ميزدم، درونم طوفانی بود ولی دريغ از حتی يك كلمه...
استاد مرا راحت گذاشت و گفت به كارهايت برس. دقيقه ای طولانی مرا فقط نگاه كرد و بعد فقط يك جمله گفت: بعضی وقتها گذاشتن و رفتن شجاعت بيشتری می خواهد تا ماندن و جنگيدن.
و
طوفان دورن من،آرام شد.
ــــــــــــــــــــ
چيزی هست كه كم كم - عميقا- به آن معتقد می شوم.كوهنوردی،ورزش نيست.جزيی از زندگی است،اما با بازتابی گسترده به روی همه ی زندگی.
ــــــــــــــــــــ
چند چيز بود كه ديشب مرا سر حال آورد:
شنيدن اين.
ديدن اين.
و خواندن يك كتاب به نام ميرا .كتاب كوچكی است.90 صفحه.نوشته كريستوفر فرانك. با جو سياسی. ميرا داستان حبس انسان در دست استبداد ديگران است. انسانی كه با سلب اجباری، جنسيت، غرايز فطری و حس استقلال طلبی به موجودی جمعی تبديل می شود، موجودی كه در خانه هايی آكواريوم مانند بايد منتظر مرگش بنشيند و ...اولين جمله كتاب اين است: در دشت به دنيا آمدم و غير از آن چيزی نمی شناسم.
نازخاتون