Monday, September 18, 2006

آقای بادام زمينی



آقای بادام زمينی،قدش خيلی بلند است.کيسه خريدهای مرا در يک دست گرفته و با دست ديگر بند کوله مشکی قلمبه اش را صاف ميکند.به آسمان که به تاريکی ميرود نگاهی می اندازد و با لحنی معترض رو به من ميگويد: بهار و تابستان که ميرسد،غصه ام ميشود.۶۰ روز تمام همين آسمان،همين درختها،همين برگهای سبز چنار...اما پاييز و زمستان هر روزش يک رنگ است.يک روز نارنجی و زرد،يک روز خاکستری،يک روز قهوه ای باران خورده،يک روز سفيد...
فردای آن روز آسمان شهريور ماه پاييزی ميشود.آقای بادام زمينی علاوه بر قدش،صدايش هم بلند است.آنقدر که به گوش آسمانها و فصلها هم ميرسد.
نازخاتون