Wednesday, July 27, 2005

قهوه تلخ


دخترک حتما غمگین است،وگرنه چه دلیلی داشت که انقدرغلیظ باشد.غلیظ و تلخ مثل یک فنجان قهوه.دخترک حتما خسته است،وگرنه چه دلیلی داشت که نتواند قاشق را بر دارد و خودش را هم بزند. چند هفته ایست که عنکبوت فرمانروای چاق و بی ریختی،جلوی چشمهایش رژه میرود و با آن قیافه عبوسش تارهای زشتی می تند.دخترک حتما خیلی تنهاست،وگرنه چه دلیلی داشت که روزها به تارهای کج و معوج عنکبوت چشم بدوزد و به صدای بال زدن حشرات در دام افتاده گوش دهد و شبها، موسیقی گوش کند.امشب هم،فنجان قهوه جلویش است، میلی به نوشیدن ندارد.هم زدن محتویات داخل فنجان هم دیگر مثل همیشه آرامش را به او بر نمی گرداند. موسیقی گوش میدهد.
نازخاتون